متن ادبی-زخم های عمیق

دردشمنی دورنگی نیست کاش دوستان هم درموقع خود چونان دشمنان

بی ریا بودند!


+ نوشته شده در چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, ساعت 16:45 توسط مسعودی

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم چراکه سال ها به اجبار خواهیم خفت!!!


+ نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, ساعت 23:5 توسط مسعودی

آرزو هایم بوی باران می دهند

ولطافت دست دردامان فریبایی چشمانی آبی رنگ

کودکی بازیگوش درخیال پرواز

آرزویم این است

یک ستاره مال من باشد

یک گل شمعدانی حتی برای یک لحظه توی دستان من باشد

شب به لالایی باران به خواب بروم

صبح ازعطر گل سرخ سرشارشوم

میم ازچشمه

خدانزدیک ترازپیش شود....


+ نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, ساعت 16:45 توسط مسعودی

سکوت توگوش خراشه

این طرزنگاته که می ترسونه منو

یادته می گفتی :نگات می خندونه منو

شاید این جواب کارامه

ولی خودت می دونی که الان فقط خداس که باهامه

توام که بری روپاهام وایستادم

اره راست قامت

مثل یه کوزه که توکوره ی آتیش آورد طاقت

نه این که فک کنی رفتنت واسم هست راحت

جون خنجرت بدجوری داده به قلبم جراحت

بدترازاون یکی که بدجوری بهت کرد عادت

تویی که رد شدی ازروی قلبش راحت

واون امروزتنهاست باصدای تیک تاک ساعت!!!


+ نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, ساعت 16:28 توسط مسعودی

خداااا...

دلم برای آغوش گرمت تنگ است

این چه دنیاییست که فاصله ی ادم هایش هزارفرسنگ است

بگوببینم توی دنیایت قیمت قلب تپنده ای چند است؟

یافت می شود؟

راستی حساب ادم هایت باخودشان چندچند است؟

توکه می دانی چندسالیست پدردربند است!!!

مادرتوی گله ی گرگ ها شیردرندست

صورتش چروکیده ودست هایش زمخت

پایش ازدردمفصل کمی لنگ است

ازقضا خودنویس حسرت برایمان بی رنگ است

پشتمان خالی

خدایی بد جوردستمان تنگ است

کل خرجمان نانی بخورنمیرو

کیسه دخلمان هم سرش تنگ است

این روزگارهم سرپرگارش فقط روی مابند است

بگوببینم دل خوش سیری چنداست؟

گرچه ما وسعمان نمی رسد

ادمی به امیدزنده است وعلاج کارما فقط جنگ است

آری انگارزندگی برای ماجنگ است

توی این انتفاضه ی سنگین 

صبرمادرم سنگ است

روبه روارتشی خط به خط همه سربازوسرهنگ است!!!


+ نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, ساعت 15:42 توسط مسعودی

آرزوهایم درباد رها

آرزوهایم زیرخاکسترها

آسمان هم آبیست

ونسیم لابه لای سروها

درمیان این ها

همه یک غروب دلگیرازان من است

همه یک فاصله 

همه تنهایی وآه

همه شب های سیاه

کارمن پرسه زدن توی قلب آسمان

زیرباران ستاره

هق هق گریه ی برگ

توی پاییز

روی احساس تپش های زمین

بغض من سخت شکست

خبرازمهتاب نیست

ودوباره سپیده مه آلودازراه می رسد

کوچه غرق سکوت می شود

شبنم آزرده زاین مرگ زرد برگ ها

ومنم بامن اینجاتنها

روزها می گذرد

شب فرامی رسد

لیلی قصه ی مامهتاب است 

عاشقش هم پاییز

ومنم آواره ی شب های بی مهتاب پاییز

صبحدم چشمانم آرام غرق درغرورخورشید می شود

غرق درسکوت گنجشک ها

ومنم اینجا تنها ...وخدا...وخدا


+ نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, ساعت 14:2 توسط مسعودی

 

 

 

آدم هافقط دریک چیزمشترکندوآن متفاوت بودن است.

 


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 15:33 توسط مسعودی

 

 

وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی باکفش های او راه بروم.


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 15:21 توسط مسعودی

تلخی برخورد صادقانه رابرشیرینی برخوردکاذبانه ترجیح می دهم.

 

 


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 14:50 توسط مسعودی

نیازنیست کارهای بزرگ انجام دهید همین که کارهای 

کوچک راباعشقی بزرگ انجام دهیدکافیست!


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 1:58 توسط مسعودی