متن ادبی-زخم های عمیق

 

 

 

آدم هافقط دریک چیزمشترکندوآن متفاوت بودن است.

 


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 15:33 توسط مسعودی

 

 

وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی باکفش های او راه بروم.


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 15:21 توسط مسعودی

تلخی برخورد صادقانه رابرشیرینی برخوردکاذبانه ترجیح می دهم.

 

 


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 14:50 توسط مسعودی

 

ذست بالای دست بسیاراست!!!


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 1:6 توسط مسعودی

نیازنیست کارهای بزرگ انجام دهید همین که کارهای 

کوچک راباعشقی بزرگ انجام دهیدکافیست!


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 1:58 توسط مسعودی

همیشه شعله های بزرگ ناشی ازجرقه های کوچک است!


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 1:15 توسط مسعودی

فقط دریک صورت حق دارم دیگران راازبالانگاه کنم وآن هم برای گرفتن دست اوست.


+ نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ساعت 1:8 توسط مسعودی


+ نوشته شده در شنبه 24 خرداد 1393برچسب:, ساعت 23:39 توسط مسعودی

 

وقت خواب قدری فکرکنم امروزچه کرده ام که فردالایق زنده ماندم باشم.


+ نوشته شده در شنبه 24 خرداد 1393برچسب:, ساعت 23:34 توسط مسعودی

با زنی ازدواج کنید که اگرمردبود بهترین دوست شما می شد!!!


+ نوشته شده در شنبه 24 خرداد 1393برچسب:, ساعت 23:23 توسط مسعودی

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم:سلام حافظ گفتا:علیک جانم

گفتم:کجا روی؟گفت ولله خودندانم

گفتم:بگیرفالی گفتا:نمانده حالی

کفتم:چگونه ای؟گفت دربندبی خیالی

گفتم:که تازه شعروغزل چه داری؟

گفتا:که می سرایم شعرسپیدباری

گفتم:زدولت عشق گفتا:کودتاشد

گفتم:رقیب گفتا:کله پا شد

گفتم :کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟

گفتا:شده ستاره درفیلم سینمایی

گفتم:بگوزخالش آن خال آتش افروز؟

گفتا:عمل نموده دیروزیاپری روز

گفتم :بگوزمویش گفتا:که مش نموده 

گفتم :بگوزیارش گفتا:ولش نموده

گفتم :چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون

گفتا:شدیدگشته معتادگردوافیون

گفتم: کجاست جمشیدجام جهان نمایش؟

گفتا:خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم:بگوزساقی حالا شده چه کاره؟

گفتا:شده است منشی دردفتراداره

گفتم:بگوززاهدآن رهنمای منزل

گفتا:که دست خودرابردار ازسردل

گفتم :زساربان گوباکاروان غم ها

گفتا:آژانس دارد باتوردوردنیا

گفتم:بگوزمحمل یاازکجاوه یادی

گفتا:پژو دوو بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم:که قاصدک کوآن باد صبح شرقی

گفتا:که جای خودراداده به فاکس برقی

گفتم:بیازهدهدجوییم راه چاره

گفتا:به جای هدهد دیش است وماهواره

گفتم:سلام ماراباد صبا کجابرد؟

گفتا:به پست داده آورد یانیاورد؟

گفتم:بگو زمشک آهوی دشت زنگی

گفتا:که ادکلن شددرشیشه های رنگی

گفتم:سراغ داری میخانه ای حسابی؟

گفتا:آنچه بود اردم گشته چلوکبابی

گفتم:بیا دوتایی لب ترکنیم پنهان

گفتا نمی هراسی ازچوب پاسبانان؟

گفتم:شراب نابی تودست وپا نداری؟

گفتا:که جاش دارم وافور بانگاری

گفتم:بلند بوده موی توآن زمان ها 

گفتا:به حبس بودم ازته زدندآن ها

گفتم:شماوزندان حافظ ماروگرفتی؟

گفتا:ندیده بودم هالوبه این خرفتی.

 


+ نوشته شده در شنبه 24 خرداد 1393برچسب:, ساعت 22:36 توسط مسعودی

اهل دانشگاهم

قبله ام استاداست

پیشه ام مشروطی

من کتابم را وقتی می خوانم که بگویداستاد:امتحان نزدیک است

امشب اما خواندم یک ورق از آن را 

همه ذرات وجودم متعجب شده اند!


+ نوشته شده در پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, ساعت 11:42 توسط مسعودی

این زندگی ازمن یه مردساخته

ازمن یه اسطوره ی دردساخته

 

این مردتوزندگیش زیادی باخته

 

تاشده یه اسبوتومیدون جنگ تاخته

 

گفتن: بازی زندگی همینه

 

توسیاه لشکری وقسمتت اینه

 

ولی حسم می گه حقیقت خلاف اینه

 

دنیای من خیلی بیشترازاینه

 

این روزاکارم باسرخوردن زمینه

 

ولی نیروی من ماورای نیروی زمینه

 

اره اصلا کی فردارومی بینه

 

می رم این مسیروحتی اگه رفتنش

 

به قیمت صدبارخوردن زمینه

 

شایدازاون بالا یکی فانوسمو ببینه

 

بگه:اره قهرمان قصه همینه

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, ساعت 3:7 توسط مسعودی

کاش می شدمنوبه یادبیاری

منی که دردمی کشم تواوج این بیماری

وتوباخیالت که هنوزمنوزنده نگه می داری

منی که حالم ناخوشه

بیاببین نبودت داره منومی کشه

شدم یه میخ که رفیقش یه چکشه

هی میزنه توسرشوعشقشومی کشه

توبهم بدکردی

عشقویادم دادی و

بااین کارت حالموبدکردی

رفتی وجلوی عشقموصدکردی

تورفتی ومن آرزومی کنم برگردی

حالامن یه قلب خستم

که تواوج جونی یه پیرشکستم

که نکاهموروخودم بستم و

هیشکی ام نیس بگیره دستمو

تونیستی وبازاین اجبارتکراری

کاش می شدباتواجباری زندگی

حتی اگه باشه تکراری

کاش می شدمنوبه یادبیاری.


+ نوشته شده در پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, ساعت 3:6 توسط مسعودی

کاش می شدسوختن راسوختن تعبیرکرد

من نمی دانم چرااین بارهم اودیرکرد

شایدعشقم دلش راسیرکرد

پشت دیوارسکوتم که قدم نمی زندمی میرم

من نمی دانم چراباهرم نفس های اوجان می کیرم

کاش می شدشعله ی کبریتو تودستام خاموش کنم

بانگاهش همه غم هامو فراموش کنم...


+ نوشته شده در پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, ساعت 2:17 توسط مسعودی